جدول جو
جدول جو

معنی سامان دادن - جستجوی لغت در جدول جو

سامان دادن
نظم و ترتیب دادن و آراستن، سر و صورت دادن
تصویری از سامان دادن
تصویر سامان دادن
فرهنگ فارسی عمید
سامان دادن
(چَ گَ / گِ زَ دَ)
نظم و ترتیب دادن. سر و صورت دادن:
خدایگانا گر بشنوی ز بندۀ خویش
مگر بعذر دهد کار خویش را سامان.
فرخی
لغت نامه دهخدا
سامان دادن
نظم دادن ترتیب دادن آراستن
تصویری از سامان دادن
تصویر سامان دادن
فرهنگ لغت هوشیار
سامان دادن
نظم دادن، مرتب کردن، انتظام بخشیدن، درست کردن، سروسامان دادن، سامان دهی کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از امان دادن
تصویر امان دادن
کسی را در پناه خود درآوردن و جان و مال او را حفاظت کردن، فرصت دادن، زمان دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سازمان دادن
تصویر سازمان دادن
نظم و ترتیب دادن
فرهنگ فارسی عمید
(مُ)
مهلت دادن. فرصت و وقت دادن:
برآویخت قارن ابا بارمان
سوی چاره جستن ندادش امان.
فردوسی.
اگر نه از قبل شرم آن نگارستی
ز بوسه ندهمی او را بهیچ وقت امان.
فرخی.
حصار دیگر گلواره بد که شاه عجم
بکند از بن و یک ساعتش نداد امان.
عنصری.
ملک الموت او را امان نداد که پای از رکاب بدر آورد و همچنان یک پای در رکاب و یک پای بیرون آورده جان او قبض کرد. (اسکندرنامه، نسخۀ سعید نفیسی).
هم آنجا امانش مده تا بچاشت
نشاید بلا بر دگر کس گماشت.
سعدی.
فریبنده را پای در پا منه
چو رفتی و دیدی امانش مده.
سعدی.
که چندان امانم ده از روزگار
که زین نحس ظالم برآید دمار.
سعدی.
گرش بر فریدون بدی تاختن
امانش ندادی به تیغ آختن.
سعدی.
زنهار نمی خواهم کز کشتن امانم ده
تاسیرترت بینم یک لحظه مدارایی.
سعدی.
گفتم روم بخواب و ببینم جمال دوست
حافظ ز آه و ناله امانم نمی دهد.
حافظ.
، امین. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). رجوع به امانت شود
لغت نامه دهخدا
(چَ گِ رِ تَ)
تشکیل سازمان. ترتیب و تنظیم سازمان
لغت نامه دهخدا
تصویری از امان دادن
تصویر امان دادن
زنهاردهی زنهار دادن کسی را در کنف حمایت خود گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسکان دادن
تصویر اسکان دادن
ماندا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سازمان دادن
تصویر سازمان دادن
تشکیل و ترتیب و تنظیم سازمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امان دادن
تصویر امان دادن
((اَ. دَ))
مهلت دادن، فرصت دادن
فرهنگ فارسی معین
مرتب کردن، نظم دادن، سامان دادن
متضاد: درهم ریختن، نابسامان کردن، تشکیلات، برنامه ریزی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از سازمان دادن
تصویر سازمان دادن
لتنظيمٍ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از سازمان دادن
تصویر سازمان دادن
Structure
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از سازمان دادن
تصویر سازمان دادن
structurer
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از سازمان دادن
تصویر سازمان دادن
структурувати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از سازمان دادن
تصویر سازمان دادن
kupanga
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از سازمان دادن
تصویر سازمان دادن
структурировать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از سازمان دادن
تصویر سازمان دادن
تنظیم کرنا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از سازمان دادن
تصویر سازمان دادن
গঠন করা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از سازمان دادن
تصویر سازمان دادن
จัดโครงสร้าง
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از سازمان دادن
تصویر سازمان دادن
yapılandırmak
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از سازمان دادن
تصویر سازمان دادن
strukturyzować
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از سازمان دادن
تصویر سازمان دادن
構造化する
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از سازمان دادن
تصویر سازمان دادن
לבנות מבנה
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از سازمان دادن
تصویر سازمان دادن
구조화하다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از سازمان دادن
تصویر سازمان دادن
menyusun
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از سازمان دادن
تصویر سازمان دادن
strukturieren
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از سازمان دادن
تصویر سازمان دادن
structureren
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از سازمان دادن
تصویر سازمان دادن
estructurar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از سازمان دادن
تصویر سازمان دادن
strutturare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از سازمان دادن
تصویر سازمان دادن
estruturar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از سازمان دادن
تصویر سازمان دادن
构造
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از سازمان دادن
تصویر سازمان دادن
संरचना करना
دیکشنری فارسی به هندی